معنی داشاد، دهش

فرهنگ فارسی هوشیار

داشاد

بخشش، دهش، پاداش

لغت نامه دهخدا

داشاد

داشاد. (اِ) عطا و بخشش پارسیان روز عید بمردم میداده اند. (آنندراج). داشن. داشند. عطاء. (تفلیسی) دهشت. دهشته. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بخشش وچیزی که روزهای گرامی بمردم میداده اند:
خواستم با نثار و داشادش
پدر اینجا بمن فرستادش
حرکاتش همه رهه هنرست
برم از جان من عزیزترست.
عنصری.
ز داشاد [داشاب] تو شاد گردد ولی
ز کین تو غمناک گردد عدو.
منوچهری.
صاحب فرهنگ ناصری (انجمن آرا) از فردوسی این مصراع را نقل میکند:
بفرمود داشاد دادن بدو.
|| دعا باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). || اجر. (آنندراج). پاداشن. (آنندراج) مزد. کیفر. جزا. اجر. تلافی. (برهان). || عطار. بوی فروش. خوشبوی فروش و عطار. (برهان). (شاید معنی اخیر یعنی عطار از تصحیف عطاء ناشی شده باشد). || نشاط و سرور. || کوره و تنور. (ناظم الاطباء).


دهش

دهش. [دَ هَِ] (ع ص) متحیر و عقل رفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

دهش. [دَ / دِ هَِ] (اِمص) از ده (ماده ٔ مضارع دادن، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری) جود. هبه. سخا.بذل. رادی. بخشندگی. جوانمردی. عارفه. معروف. (یادداشت مؤلف). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر). سخاوت. (ازغیاث). بخشش. (شرفنامه ٔ منیری). جود و سخا. (انجمن آرا) (آنندراج). عطا دادن. (از اوبهی). نافله. نوفل.نزل. شکم. شُکمی ̍. قَسم. نَدی ̍. لهیه. عُرف. عُرُف.منحه. هن. طلف. مرن. نال. نَولَه. نولَه. رفد. نوه.نوال. موهبه. جدا. کسعه. (منتهی الارب):
با دهش دست و دین و داد همی باش
میر همی باش و میرزاد همی باش.
منوچهری.
مدان به ز دانش یکی خواسته
که ناید همی از دهش کاسته.
اسدی.
به هر نیکیش دار سیصدسپاس
هم اندک دهش زو فراوان شناس.
اسدی.
به همت چون دریا در دهش از کاهش نیندیشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 15).
مقصودم از این حکایت آن است
کاحسان و دهش حصار جان است.
نظامی.
دهش کز نظرها نهانی بود
حصار بد آسمانی بود.
نظامی.
- داد و دهش، عطا و بخشش. کرم و سخاوت. (یادداشت مؤلف):
جهان از بدان پاک بی خوکنیم
به داد و دهش کشوری نو کنیم.
فردوسی.
به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار.
فردوسی.
به داد و دهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم.
ناصرخسرو.
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی.
سعدی.
- دهش کاست، آنکه ازحق کم گذارد. آنکه تمام ندهد. (یادداشت مؤلف):
کسی کو دهش کاست باشد بکار
بپوشد همی فره ٔ شهریار.
فردوسی.
|| عطا. عطیه. صله. بذل و بخشش. (یادداشت مؤلف). صدقه. (دهار). بخشش و عطا. (انجمن آرا) (آنندراج). عطاء. عطا. عطیه. (منتهی الارب):
همان رسم پدر بر جای می داشت
دهش بردست و دین بر پای می داشت.
نظامی.
|| سرنوشت. تقدیر. قضا. (یادداشت مؤلف).

دهش. [دَ] (ع مص) متحیر ساختن و بردن عقل کسی را. (ناظم الاطباء).

دهش. [دَ هََ] (ع مص) متحیر و سرگشته شدن یا عقل کسی رفتن از فراموشی یا از بیخودی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سرگشته شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). خیره شدن. (دهار). || سرگشتگی از عشق. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ عمید

دهش

بخشش، عطا، کرم، داشات، داشاد، داشن،


داشاد

عطا، بخشش، دهش: خواستم با نیاز و داشادش / پدر اینجا به من فرستادش (عنصری: ۳۶۷)،
پاداش،

نام های ایرانی

داشاد

پسرانه، هدیه

فرهنگ معین

داشاد

عطا، بخشش، پاداش، مزد. [خوانش: (اِ.)]


دهش

(دِ هِ) [په.] (اِمص.) بخشش، کرم.

(دَ هَ) [ع.] (اِ.) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند.

فارسی به انگلیسی

داشاد

Reward, Tip

معادل ابجد

داشاد، دهش

619

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری